قصه بزرگی
اولین بزرگ و بزرگترین
قصه ی یکی بود یکی نبود است؛ این آغاز حقیقی تمام قصه هاست و کلی پندآموز که گویی همیشه ساده از کنارش می گذریم؛ اما شاید حقیقت پنهان پشت این واقعیت یکی بود یکی نبود جالب باشد.
خیلی بستگی دارد که چگونه بخوانیمش: "یکی بود، یکّی نبود!"
بخش اول را هر طور بخوانیم معنی ندارد مگر آنکه مخاطب می فهمد یک وجودی بوده است که در ابتدا به بودن آن اشاره داریم؛
بخش دوم اشاره با لحن تأکید به واژه ی "یکی" دلالت بر آن می کند، حتی یکی هم غیر از آن یکی اولی نبوده است؛ پس تأکید ما به وجود تنهایی لایزل آن اولین اول است؛ (یا اول الاولین!)
در ادامه در همان بخش ابتدایی داستان می بینیم که همان یکی که هست، آخرین هم اوست؛ پس ابتدا و آخر هم اوست؛ (یا آخر الآخرین!)
پس بزرگ هم اوست که تنهاست و اول و آخر هم، هم اوست!!!بر اساس قائده تقدم و تأخر خیلی ساده در می یابیم که آن که زودتر آمده است بزرگتر است؛ [از دیدگاهی که در اصطلاح بدان سن می گوییم]
او که ابتداست، بداء مابقی از اوست، پس همه در ذیل اراده و قدرتش هستند؛ پس از نظر قدرت، تدبر و ... همان یگانه بزرگتر است؛
در نتیجه به سادگی مشخص می شود که بزرگی و بزرگتر بودن از آن کیست؛
اینجا شروع قصه است؛
منتظر تکمیل و ادامه باشید