بعد از اینکه قصه با عبارت معروف و خاطره انگیزه "یکی بود، یکی نبود!" شروع شد؛ حالا باید قصه ادامه پیدا کند؛
میشه گفت به طور دقیق از اینجاست که بچه ها و مخاطبین اصلی قصه پرسش هاشون رو شروع می کنن:
- این کی بود؟ خوب بود یا بد؟
- اون یکی چرا این کار رو کرد؟
- چرا این طوری شد!؟
- ...
اما بذارید این تکه قصه و پرسش های احتمالی آن را جواب ندهیم و فقط با هم به تفاهم برسیم که یک چیزهایی هست؛ [البته اگر دوست داشتید مفصل بر سر هر موضوعی گفتگو می کنیم!]
می پذیریم که اون یکی که بود و غیر از او هیچکس نبود: وجود ابدی است که ما به آن "خدا"، "الله" یا "God" می گوییم.
خدا حکیم، عالم، قادری است که خلق کرده است، مخلوقاتی را ! این مخلوقات قصه ساز شده اند و ما درباره آن ها صحبت می کنیم.
*** مخلوقات خدا بسیارند اما، ما اشارت هایی کلی و گاهی اوقات جزئی می کنیم:
- گروه ملائکه
- گروه جنیان
- گروه انسیان
- گروه حیوانات
- گروه گیاهان
- گروه جامدات
- گروه هایی که شاید ما نمی شناسیم!
قصه ما در مورد دشمن قدیمی است؛ هر دشمنی سرآغازی دارد؛ دشمنی یا خود، یک پلیدی است یا اینکه پلیدی است که به دست دیگری ایجاد می شود؛ در نوع دوم برای تولید یا از بین بردن پلیدی، باید عامل به آن اختیار داشته باشد؛ که از فهرست گفته شده فوق فقط جنیان و انسیان هستند که اختیار دارند.
"تکبر" اولین پلیدی است که می خواهیم درموردش صحبت کنیم؛ همان پلیدی که سرمنشأ بسیاری از پلیدی های دیگر شد. اما چه شد که "تکبر" پلید شد؟!
قصه را بازخوانی خواهیم کرد!